ابزار تغییر فونت مطالب وبلاگ اختصاصی کافه وبنیاز این جمله در وبتون نمایش داده نمیشه پس لطفا پاکش نکنید

حكايتي كوتاه و جالب از شيخ دزد


غریبی وارد قریه ای شد و برای نماز به مسجد رفت.
امام جماعت را دید یک دست و یک پا ویک گوشش بریده بود و یک چشمش از کاسه درآمده
از ریش سپیدی، علت پرسید.
پیرمرد گفت :
راه خطا رفت، به حکم شرع پایش را قطع کردیم.
دزدی کرد، دستش را بریدیم .
گوش به خطا سپرد ، گوشش را کندیم ،
و چشم به نامحرم دوخت، چشمش از کاسه درآوردیم.
مرد طعنه زد :
با این همه فضیلت، چطور امام جماعتش کردید؟
پیرمرد گفت :
آخر، اگر جلوی چشم مان نبود، وقت نماز کفش هامان را می دزدید



موضوعات مرتبط:

برچسب‌ها: دزد،دزدي،حكايت جالب،داستان كوتاه وجالب
[ شنبه 23 فروردين 1393 ] [ ] [ سرباز ولایت ]
[ ]
صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 19 صفحه بعد